بیست و هفت

همیشه به زن‌م فکر می‌کنم. هزار بار او را دیده‌ام و هرگز، حتا یک بار ندیدم‌ش. اگر او را دیدید. اگر توی آینه‌ی خانه‌تان، وقتی که موهایتان را شانه می‌کردید زن‌م را دیدید به او بگویید سال‌هاست ندیده دوست‌ش دارم. به او بگویید اسب سفیدم را هم‌قبیله‌یی‌هایمان دزدیده‌اند. می‌خواهم بداند از همان راهی که منتظر است من با اسب سفیدم از راه برسم، درست از همان راه و جاده که به آن چشم دوخته است من هم سال‌هاست منتظرم که او پای پیاده تا نیمه‌های راه بیاید.
---------------------------------------
اینجا قراره داستان‌هایی درباره من و زن‌م قرار بگیره.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی